حالی که نظریه سرمایه انسانی رابطۀ مستقیمی بین توسعۀ آموزش با رشد اقتصادی ارئه میکند، نظریۀ تضاد، رابطۀ مستقیمی را بین مشارکت در آموزش عالی و رکود اقتصادی متصور است، به گونهای که در زمان رکود اقتصادی و عدم اشتغال، میزان ثبتنام در دانشگاهها افزایش پیدا خواهد کرد.
2-8-2-5 نظریه فمینیستها
نظریه فمینیسم به یکسری مکاتب فکری اشاره دارد که بر حسب آنها، زنان باید مثل مردان از فرصتها و حقوق برابر برخوردار باشند وینر (1997) به سه نوع از این مکاتب فکری اشاره میکند که آثار مهمی بر آموزش و پرورش داشتند، این دیدگاهها عبارتند از 1) حقوق برابر در تعلیم و تربیت که متعلق به فمینیستهای لیبرال است. 2) روابط پدرشاهی متعلق به فمنیستهای رادیکال و 3) طبقه، نژاد، جنسیت، ساختارها و ایدئولوژیها که متعلق به فمینیسم جامعهشناسان مارکسیست است (بنسیمون و مارشال، 1997: 21- 1). فمینیستها با هرگونه روابط نابرابر بین زن و مرد مبارزه میکنند. ویلن (1996) معتقد است که در اواخر سالهای 1960 نظریه مدرنیسم توضیحات کمی دربارۀ «نقش خاص زنان در توسعه» و مفهوم «جنسیت و توسعه» ارائه نمود، در حالی که انتقال از جامعه سنتی به جامعه جدید و نو، لازم داشت که زنان، حضور فعالانه و بیشتری در عرصههای اجتماعی داشته باشند (ویلن، 1996: 45-36). بنابراین نقش و مشارکت زنان در دورههای مختلف را میتوان با توجه به اثرگذاری دیدگاههای فمینیستها مورد بررسی قرار داد. کاتز (1998) در این باره توضیح میدهد که آموزش عالی زنان با توجه به دیدگاه فمینیستی شروع شد. اگر چه دیدگاههای فکری فراهم کنندۀ آموزش عالی ممکن است در ابتدا مختلف باشد، همۀ آنها در این نکته همعقیده هستند که زنان، موقعیت محرومی در جامعه دارند. آموزش عالی زنان، تجارب فردی زنان را میشناسد، اما به طور وسیعتر، آنان را در ساختارهای وسیعتر اجتماعی نیز جا میدهد (کاتز، 1998: 149- 135).
بر پایه نظریات مطرح شده، میتوان گفت یکی از عوامل تعیین کننده حضور زنان در دانشگاهها، هویت نقش جنسیتی آنان است.
2-8-3 رابطۀ هویت با آموزش
اصطلاح هویت هنگامی که سخن از کنشگران اجتماعی باشد، عبارت است از فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعۀ به هم پیوستهای از ویژگیهای فرهنگی که بر منابع معنائی دیگر اولویت داده میشوند. هویت منبع معنا برای خود کنشگران است و بهدست خود آنها از رهگذر فرایند فردیت بخشیدن، ساخته میشود. با این حال ممکن است هویتها از نهادهای مسلط نیز ناشی شوند، اما حتی در این صورت نیز فقط هنگامی هویت خواهند بود که کنشگران اجتماعی آنها را درونی کنند و معنای آن را حول این درونی سازی بیافرینند (کاستلز ،1380 : 23-22). کاستلز معتقد است که ساختن اجتماعی هویت همواره در بستر روابط قدرت صورت می پذیرد و بین سه نوع از هویت تمایز قائل میشود، 1) هویت مشروعیت بخش، کهاین نوع هویت توسط نهادهای غالب جامعه ایجاد میشود تا سلطۀ آنها را بر کنشگران اجتماعی گسترش دهد و عقلانی کند. این نوع هویت بخش هستۀ اصلی نظریه اقتدار و سلطه است. 2) هویت مقاومت، که منجر به ایجاد جماعتها میشود. این هویت به دست کنشگرانی ایجاد میشود که در اوضاع و احوال وشرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطه بیارزش دانسته میشود ویا داغ ننگ بر آن زده می شود
3) هویت برنامه دار، که به سوژه میانجامد. هنگامی که کنشگران اجتماعی با استفاده از هر گونه مواد ومصالح فرهنگیِ قابل دسترس، هویت جدیدی میسازند که موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف میکند وبه این ترتیب در پی تغییرشکل کل ساخت اجتماعی هستند،که این نوع هویت تحقق مییابد.
بنظر کاستلز هر یک از فرایندهای هویتسازی به ایجاد نتایج متفاوتی در ایجاد جامعه میانجامد؛ هویت مشروعیت بخش، جامعه مدنی ایجاد میکند؛ نوع دوم هویتسازی یعنی هویت مقاومت، منجر به ایجاد جماعتها میشود. و سومین نوع هویتسازی،یعنی هویت برنامهدار، به ایجاد سوژه میانجامد. سوژهها کنشگر جمعی و اجتماعی هستند که افراد به کمک آنها در تجربههای خود به معانی همهجانبه دست مییابند. وی در کل معتقد است که انواع مختلف هویتها، اینکه چگونه و به دست چه کسی ساخته میشوند و چه پیامدهائی دارند، نمی تواند به صورت کلی و انتزاعی مورد بحث قرار گیرد، بلکه امری است مربوط به متن و زمینه اجتماعی( کاستلز ، 1380: 27-24). با توجه به تعریف کاستلز از هویت و تقسیمبندی سهگانۀ او از آن، میتوان سومین نوع هویت، یعنی هویت برنامهدار را در مورد بازتولید سرمایهفرهنگی زنان در گرایش به آموزش عالی مورد توجه قرار داد. گرایش و افزایش بیسابقۀ زنان به آموزش عالی، میتواند به منزلۀ بازسازی هویت جدیدی تلقی شود که آنان با به دست آوردن مدارک دانشگاهی، به منزلت و اعتبار اجتماعی دیگری نسبت به گذشته نائل شده و هویت شخصیتی جدیدی برای خود میسازند.
بارنو و بایام، (1997) معتقدند که برجسته ترین عنصر هویت شخصیتی یا خود، آن بخش از هویت اجتماعی است که در آن هر کدام از ما به یکی از دو مقوله مرد یا زن منتسب می شویم، هر کدام از ما دارای یک هویت جنسیتی هستیم یعنی به خودمان برچسب مذکر یا مؤنث میزنیم (بارنو و بایام، 1997: 175). با توجه به نظر بارنو و بایام در مورد هویت جنسیتی و نیز دیدگاه کاستلز مبنی بر شکلگیری هویت، میتوان به این نتیجه رسید که مهمترین بخش از هوبت اجتماعی که همان هویت جنسیتی است، اگرچه از همان دوران طفولیت، شکلگیری آن آغاز میشود، اما در طول دوران تحصیل هویت جنسیتی شخص تغییر پیدا میکند، تا این که در دوران دانشگاهیِ وی به تکامل میرسد. هویت شخصیتی جدیدی که زنان با حضور در دانشگاه کسب میکنند، فرایند شکلگیری هویت نقش جنسیتی نوینی را برای آنان رقم میزند. زنان در روزگار مدرن با زنان روزگار سنتی که صرفا همراه شوهرانشان به کار کشاورزی و دامداری میپرداختند فرق دارند. عصر فنآوری نوین همه چیز را در هم ریخته و طبعاً نوع کارها هم عوض شده است. زنان نیاز دارند برای آموختن علم از آموزش در سطوح بالا بهره ببرند و از تحصیلات و تخصصی که برای گرفتن آن زحمت کشیدهاند سود بجویند. این کار به آنها احساس امنیت و رضایت خاطر میدهد.
2-8-4 خودپنداره
2-8-4-1 تعریف خودپنداره
هر فرد در ذهن خود، تصویرى از خویشتن دارد، به عبارت دیگر، ارزشیابى کلى فرد از شخصیت خویش را « خودپنداره» یا «خودانگاره» مى نامند. این ارزشیابى ناشى از ارزشیابىهاى ذهنى است که معمولا از ویژگىهاى رفتارى خود به عمل مىآوریم. در نتیجه، خودپندارى ممکن است مثبت یا منفى باشد. (تقیزاده، 1379: 21). وایلیدر تعریف خودپنداره میگوید، آنچه فرد اعتقاد دارد که هست و گزارش از خود، از جهت دیگر عبارت از آمادگی، اشتیاق و توانایی فرد یا غوای او در این که بگوید چه هست، میباشد (وایلی، 1961: 52). خودپنداره کلیت ادراکهایی است که در مورد خود داریم. منظور از ادراکها، نگرشهای ما درباره خود و زبانی است که هنگام توصیف خود به کار میگیریم. میتوان خودپنداره را در حکم یک سلسله مراتب به حساب آورد. در قسمت بالای این سلسلهمراتب یعنی در بالاترین سطح، یک خودپنداره کلی قرار دارد، که مجموعهای است از باورهایی که شخص درباره خود دارد، باورهایی که تغییر آن نسبتاً دشوار است. در سطح بعد، دو قلمرو عمده تحصیلی و غیر تحصیلی (اجتماعی و جسمی) در خودپنداره دانش آموزان وجود دارد. در سطح سوم یا قلمروهای ویژه، خودپنداره که به طور مستقیم با موضوع درسی یا نوع فعالیت ارتباط دارد واقع است. این قلمروهای خاص خودپنداره که تابعی از تجربههای روزانه ماست احتمالاً بیشترین آمادگی را برای تغییر دارد (گیج، 1374: 250- 249). طبق تعریفی که از خودپنداره ارئه شد، برداشتی که شخص از خود دارد میتواند مثبت یا منفی باشد، این برداشت از خود به هر یک از دو صورت که باشد میتواند موجب شکستها و موفقیتهای زیاد، و همچنین موجب شکلگیری نقشها و انتظارات متفاوتی در طول زندگی شخص بشود. به طور مثال با توجه به رابطۀ محکمی که بین خودپنداری و موفقیت تحصیلی وجود دارد، درصورتی که فرد از خود برداشت مثبتی داشته باشد در فعالیتهای آموزشی، پیشرفت خواهد داشت و موفقیت وی در تحصیل به حس اعتماد و خودپذیری منجر میشود و بلعکس برداشت منفی از خود عدم موفقیت و به دنبال آن عدم اعتماد از خود را در بر خواهد داشت.
2-8-4-2 خودپنداره تحصیلی
در سالهای اخیر این نظریه که استعداد هر فرد ، به عنوان تنها عامل مستقل در تحصیل ، نقش دارد، مورد تردید قرار گرفته و بر خودپنداره تحصیلی و تأثیر آن بر انگیزه پیشرفت تحصیلی، تکیه شده است. خودپنداره تحصیلی یکی از عوامل مؤثر بر عملکرد تحصیلی و عبارت از نگرش کلی فرد نسبت به تواناییهای خویش در رابطه با یادگیری آموزشگاهی است. تصور مثبت افراد راجع به خود نه تنها میتواند در تحصیل وی تأثیر بگذارد بلکه این تصور عاملی مثبت برای رسیدن به کمال مطلوب در امر تحصیل نیز است و برعکس، دانشآموزانی که احساس خوبی دربارۀ توانایی خود ندارند، حتی بدون توجه به نژاد و رنگ پوست به ندرت در فعالیتهای تحصیلی خود موفق هستند (میکائیلی و همکاران، 1391: 92-91).
تحصیلات عالی در دانشگاه خودپنداره زنان را تغییر میدهد، این تغییرات از عدم وابستگی و افزایش احساس استقلال تا قویتر شدن آنان برای رویارویی با مشکلات در زندگی است، که باعث انتخاب واقعبینانهتری در آنها میشود و از این طریق به زندگی خود غنا بخشند (باتلر، و دپرز، 2002: 20).
خودپنداره تحصیلی، فرایند شکلگیری ارزشیابی از خودپندارۀ متأثر از تجارب آموزشی دانشآموزان و تفسیر محیط آموزشی میباشد (جی و همکاران، 2010). و بیانگر دانش و ادراکات فردی دربارۀ نقاط قوت و ضعف خودمان در یک حوزه تحصیلی معین و عقاید فردی دربارۀ تواناییهایمان در انجام موفقیتآمیزِ تکالیف تحصیلی در سطوح طراحی شده است و یکی از بهترین پیشبینیکنندهها و میانجیها برای متغیرهای انگیزشیِ اثربخش و غیر اثربخش و از جمله عوامل بسیار مهم و اثرگذار در فرایند یادگیری میباشد (اکرمرانا و اقبال، 2005: 36- 19). خودپنداره تحصیلی به شدت بر اطلاعات اجتماعی نسبی متکی است و انعکاسی از ارزیابیهای سایرین میباشد و ماهیتی هنجاری دارد. به عبارتی خودپنداره تحصیلی هر فرد در نتیجۀ قیاس خود با سایرین حاصل میشود. (فرلا و همکاران، 2009: 505- 499).
افرادی که در انجام کارها، خود را اثربخشتر، مطمئنتر و توانمندتر میدانند در مقایسه با سایرین از خودپندارۀ تحصیلی بالایی برخوردار خواهند بود و بالطبع چنین خودپندارهای منجر به رشد و پیشرفت تحصیلی آتی فرد و عدم بروز هیجانات منفی در وی میشود. بر این اساس افرادی که در آغاز تحصیل تفکر و برداشت مثبتی از خود و توانمندیهای خود داردند، چنین تفکرِ مثبتی منجر به پیشرفت تحصیلی آنها میشود. همچنین پیشرفت تحصیلی آنان بازخورد مثبتی به خودپنداره و صحت برداشتشان از خود و توانمدیهایشان می بخشد. (مارش، 2002: 10- 1).
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 77u.ir مراجعه نمایید
رشته روانشناسی و علوم تربیتی همه موضوعات و گرایش ها :روانشناسی بالینی ، تربیتی ، صنعتی سازمانی ،آموزش و پرورش، کودکاناستثنائی،روانسنجی، تکنولوژی آموزشی ، مدیریت آموزشی ، برنامه ریزی درسی ، زیست روانشناسی ، روانشناسی رشد
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
مهمترین مشخصه خودپنداره تحصیلی حالتی است که خودپنداره فرد ر ا در نتیجه کنشهای متقابل و تجارب با دیگران مشخص میکند و این واقعیت را تأیید میکند که خودپندارۀ تحصیلی یادگرفتنی و قابل اکتساب در طی زمان است و معلمان نقش مهمی در شکلگیری خودپنداره و خودپنداره تحصیلی بچهها دارند (مندگلیو و پیرت، 2003، 30- 23). دانش آموزانی که در دوران تحصیل دچار ضعف و شکست میشوند، در اثر تکرار شکست، باوری کاذب و محدود کننده مییابند که تداوم و تعمیم آن باعث ثبت خودانگاره منفی و بازدارنده و ممانعت در برابر ابراز تواناییها و تحکیم احساس ضعف بیشتر در مراحل بعدی میشود؛ تصور مردود شدن، احتمال مردود شدن در عمل، عدم تلاش برای حل مشکلات و جبران ضعفها، بروز ضعف تحصیلی را افزایش داده و بتدریج جزو شخصیت وی میگردد (هاشمی، 1374: 47- 44).
یافتههای پژوهشی که به بررسی رابطۀ اضطراب امتحان، خودپندارۀ تحصیلی و شایستگی تحصیلی پرداخته شد، یافتهها حاکی از آن میباشد که اضطراب امتحان نتیجۀ خودپندارۀ منفی و درک پایین دانشجویان از شایستگی تحصیلیشان است. بر این اساس اضطراب امتحان بالا، اثر منفی بر ادراک دانشآموزان از تواناییها و شایستگیهای تحصیلیشان دارد و همچنین دانشآوزان با خودپندارۀ تحصیلی پایین، خودشان را به عنوان افرادی با صلاحیتها و قابلیتهای پایین درک میکنند که چنین برداشتِ منفی از توانمندیها منجر به بروز هیجانات منفی از جمله اضطراب امتحان در موقعیتهای آموزشی میشود. (جینگ، 2007: 51- 48). بر این اساس خودپندارۀ مثبت در افراد با ایجاد افکار مثبت در آنها باعث شکلگیری دیدی روشن نسبت آینده و ظهور هیجانات مثبت در آنها میشود، در حالی که خودپنداره منفی در افراد با ایجاد افکار منفی در آنها باعث شکلگیری دیدی تاریک نسبت به آینده و ظهور هیجانات منفیای چون اضطراب در آنها میشود.
در پژوهشی که به بررسی رابطۀ اضطراب امتحان بالا، اثر خودپنداره تحصیلی به ادراک یا تصور دانشآموز از شایستگی خود در رابطه با یادگیری آموزشگاهی اشاره میکند که بر پیشرفت تحصیلی اثر میگذارد و همزمان به وسیله آن متاثر میشود و به نظر میرسد خودپنداره و عملکرد تحصیلی رابطه دوسویه دارند (سیف، 1384). پنتلیچوک (1989) معتقد است نگرش دانشآموزان در مورد مدرسه میتواند در جهتگیریهای آنها در فعالیتهای یادگیری تأثیر عمدهای داشته باشد. دانشآموزان وقتی موضوع درس را لذتبخش و مفید بدانند، بر یادگیری تمرکز کرده و هدف تکلیفمداری را دنبال خواهند کرد. نگرش افراد در مورد تحصیل و مدرسه در انتخاب اهداف مؤثر است. دانش آموزان زمانی در کلاس احساس امنیت و راحتی خواهند کرد که احساس کنند میتوانند در کلاس فعالانه درگیر شده و در تصمیمگیریهای آن شرکت کنند. وقتی دانشآموز احساس کند معلم هر لحظه قصد ارزیابی وی، را دارد، احساس ایمنی نکرده و در نتیجه جَوی تنشزا فراهم خواهد آمد (خجستهمهر و همکاران، 1391: 29).
در بحث از جنسیت و تحصیل بررسیها نشانگر آن است که در سالهای دبستان دختران از پیشرفت تحصیلی بیشتری نسبت به پسران برخوردارند و این موضوع حتی دربارۀ دروس ریاضی و علوم نیز صادق است، در دورۀ دبیرستان و پیشدانشگاهی تفاوت کم و حتی در سالهای اولیه برتری با دختران است (گیدنز، 1373: 468). آرنات و همکارانش (1998) ضمن تأکید بر دشواری مقایسۀ کلی عملکرد تحصیلی دختران و پسران و تحدید مقایسهها به جنبۀ خاصی از برنامۀ درسی معتقدند در تمام سطوح، پیشرفت و یادگیری دختران و پسران برابر است، در عین حال در ربع آخر قرن بیستم میتوان سه دورۀ متفاوت در پیشرفت تحصیلی دختران و پسران تشخیص داد، دهۀ 70 که در آن دختران پیشرفت تحصیلی